همشهری آنلاین، شهره کیانوشراد: از این تعداد ۳۶هزار دانشآموز شهید و تعدادی دیگر نیز به درجه جانبازی یا اسارت نایل شدهاند اما این اعداد بیانگر همه شجاعت و رشادت دانشآموزان در طول دفاعمقدس نیست. بسیاری از دانشآموزان با وجود سن کم، در جبهههای نبرد مسئولیتهای بزرگی برعهده داشتند. برخی از آنها تبدیل به فرماندهان شجاع و دلاوری شدند و روایتهای ناگفته بسیاری درباره آنها وجود دارد که به آنها پرداخته نشده است. دکتر حسین احمدی، معلم، نویسنده و پژوهشگر دفاعمقدس معتقد است اگر روایتهای سالهای جنگ را ثبت نکنیم، به افسانهای غیرقابلباور تبدیل خواهند شد.
کتاب «محصلان مدرسه عشق» از انتشارات مرز و بوم که به تازگی منتشر شده روایت نسلی است که روزی شوق اشتیاق به جبهه و دفاع از سرزمینشان، آنها را بهسوی مدرسه عشق کشاند. با حسین احمدی، نویسنده و پژوهشگر این کتاب درباره نقش دانشآموزان در دفاعمقدس گفتوگو کردهایم.
دانشآموزان در عرصه دفاعمقدس عنصری بسیار تعیینکننده بودند که داوطلبانه و آگاهانه کلاسهای درس را به جبههها منتقل کردند تا در کنار آموختن علم و دانش، درس مردانگی و مروت بیاموزند. حسین احمدی که خود در دوران نوجوانی به جبهه رفته است درباره انگیزه نوشتن کتاب «محصلان مدرسه عشق» میگوید: «عِرق دانشآموزی این انگیزه را داد که حماسه دوستانم را به تصویر بکشم. تاریخ، گوهر ناب یک سرزمین است و قهرمانها معرف آن تاریخ هستند. نیاز امروز ما ثبت روایتهای جنگ برای نوجوانان است اما این موضوع آنطور که باید جدی گرفته نشده است.
من که خود در نوجوانی به جبهه رفته بودم، وقتی روایتهایی را از همین شهدای دانشآموزی مینوشتم، باور نمیکردم یک نوجوان ۱۵ساله غواص یا تخریبچی شده و باید معبر یک گردان را باز کند. اگر این روایتها را ثبت نکنیم به افسانهای غیرقابلباور تبدیل خواهند شد.» احمدی که یکی از فصلهای این کتاب را به بررسی دلایل حضور دانشآموزان در خطوط مقدم جبهه اختصاص داده در ادامه میگوید: «بسیاری از بخشنامهها و دستورالعملهای فرماندهان آن دوره بهویژه فرماندهی سپاه بر عدمبهکارگیری نیروهای زیر ۱۶ سال در واحدهای پشتیبانی و عقبه خطوط نبرد تأکید دارد. با این حال دانشآموزان، نوجوانان و جوانان بر مبنای باور و اعتقادات مذهبی و ملی در مواردی درخطوط نبرد یا واحدهای درگیر در نبرد نیز مشغول شدند. بنابراین نمیتوان برچسب نادیده گرفتن حقوق نوجوانان و مسائلی از این دست را بهعنوان نقد در این زمینه عنوان کرد. شواهد و اسناد فراوانی نیز برای اثبات این مدعا وجود دارد که در کتاب «محصلان مدرسه عشق» به آن پرداخته شده است.»
احمدی، گریزی هم به خاطرات خود از دوران جنگ تحمیلی میزند و میگوید که چگونه ممکن است نوجوانی کمسنوسال بر ترس خود غلبه کند و با وجود مجروحیت یا از دست دادن عزیزانش باز هم برای رفتن به جبهه مصمم شود: «سال ۱۳۶۴ چند ماه مانده به عملیات والفجر ۸ و زمانی که ۱۶ سال داشتم، برای رفتن به جبهه اقدام کردم. قبل از آن هم چندبار اقدام کردهبودم اما هر بار میگفتند باید شرایط قانونی برای رفتن به جبهه را داشته باشی. حال و هوای جنگ بود و ما که نمیخواستیم از این قافله عقب بیفتیم، با هر ترفندی بود به جبهه رفتیم.
از مجموع ۵۰ دانشآموز ۲ کلاس، ۴۵ نفر به جبهه رفتند. ما جنگجو و جنگطلب نبودیم. اصلاً قیافه و قدوقوارهمان به جنگجو نمیخورد و حتی اندازه برخی اسلحهها از قد ما بلندتر بود. شاید در نگاه اول حضور ما در جبهه به شور و شوق ما به هیجانات دوران نوجوانی مربوط میشد اما واقعیت این بود که وقتی وارد صحنه جنگ واقعی میشدیم آن احساسات و شور و هیجان رنگ میباخت و اگر پشتوانه عقلانی و دینی پشت آن هیجانات نبود، امکان نداشت کسی بتواند بماند و ادامه دهد.
خیلی از دانشآموزان با شجاعت وارد رستههای خطرناکی شدند. از تخریبچی گرفته تا غواصی یا نیروی اطلاعات عملیات، حتی برخی فرمانده شدند. نهتنها کسی آنها را مجبور نکرده بود، حتی مانع ورود نوجوانان به جنگ هم میشدند. میدان نبرد، عرصه جنگ واقعی بود و اینگونه نبود که کسی بخواهد با احساسات و شور زودگذر نوجوانی چند ماه بماند، در عملیات شرکت کند و به مأموریتهای خطرناک برود. مهمترین عامل برای حضور در جبهه، انگیزههای دینی و باورهای رسوب شده در ذهن و فکرمان بود و باور داشتیم که برای دفاع از آرمانها، میهن و سرزمینمان و افتخارات گذشتهمان میجنگیم.»
پلههای ترقی را به سرعت طی کردند
فصل پایانی کتاب «محصلان مدرسه عشق» به تحلیل وصیت نامههای شهدای دانشآموز اختصاص یافته است. احمدی معتقد است: «این وصیتنامهها بسیار عمیق و پرمعناست و بیانگر اهدافی است که نوجوانان برای حضور در جبهه داشتهاند. نوجوانان سالهای دفاعمقدس با توجه به تربیت خانواده و جامعه و همچنین از حیث بلوغ فکری، جسمی، روحی و نیز بستر خاص تاریخی که در آن قرار داشتند نسلی ویژه بودند و توانستند با تکیه بر استعدادهای خاص خود پلههای معرفت و مردانگی را به سرعت طی کنند. نسل امروز نیز میتواند با سرمشق قرار دادن نسل سالهای دفاعمقدس، برای اعتلای ارزشهای دینی و ملی پیشگام باشد. در این میان، نقش خانواده و جامعه، بهویژه نظام آموزشوپرورش و باورهای دینی در پرورش نسلها و تعالی انسانها بسیار حائزاهمیت است.» او معتقد است: «دفاعمقدس آمیزهای از احساس و عشق با واقعیت تلخ جنگ و تلفیقی از حماسه و تاریخ بود که در یک برهه زمانی ۸ ساله ظهور و بروز پیدا کرد.»
معرفی کتاب
کتاب «محصلان مدرسه عشق» توسط انتشارات مرز و بوم منتشر و چندی پیش در مرکز اسناد و تحقیقات دفاعمقدس رونمایی شد. حسین احمدی که پیش از این کتابهای «نقش دانشآموزان و معلمان در پیروزی انقلاب اسلامی»، «تاکتیکهای مبارزاتی امامخمینی(ره)»، «تاریخ فرهنگی؛ معرفتشناسی و روششناسی» و «تاریخ تحولات سیاسی جمهوری اسلامی» را تألیف کرده، در پنجمین اثر خود «محصلان مدرسه عشق»، به نقش دانشآموزان در دفاعمقدس پرداخته است.
کتاب «محصلان مدرسه عشق» در ۸۳۰ صفحه و در ۱۰ فصل تدوین شده است. بررسی اهداف و انگیزههای دانشآموزان برای حضور در جبهه، دانشآموزان اسیر در دست دشمن بعثی، شهدای شاخص دانشآموز در طول جنگ تحمیلی، دانشآموزان جانباز، فعالیتها و اقدامات دانشآموزان در پشت جبهههای جنگ، تحلیل وصیتنامههای شهدای دانشآموز و ارائه آمار حضور نیروهای نظامی، مردمی و دانشآموزان در دفاعمقدس به تفکیک هر استان از مهمترین بخشهای این کتاب است. در بخشی از این کتاب به نقش دانشآموزان دختر در پشت جبهه پرداخته شده که با جمعآوری کمکهای مردمی، بستهبندی هدایا و ارسال به جبهه تلاش میکردند تا نقشی مؤثر در حمایت از رزمندگان و همسنوسالان خود ایفاکنند.
روایت حسین احمدی از روزهای حضور در جبهه:
صدای امدادگری که برایم فاتحه میخواند را میشنیدم
«عملیات مهم والفجر ۸ پیش رو بود و ما در آموزشهای سنگین نظامی شرکت میکردیم و با فضای جنگ آشنا میشدیم تا برای شرکت در عملیاتی پیچیده و سخت آماده شویم. بعد از عملیات و گرفتن شهر فاو، به ما گفتند که باید به عقب برگردید تا نیروی تازهنفس جایگزین شما شود. ما در پادگان تسخیر شده عراقیها مستقر بودیم که مورد پاتک و بمباران هواپیماهای عراقی قرار گرفتیم. من بهشدت مجروح شدم، بهطوری که امدادگران تصور کردند شهید شدهام. ۴ نفر مجروح که من یکی از آنها بودم را در آمبولانس گذاشتند تا از خط مقدم به ساحل اروند و سپس به پشت جبهه منتقل کنند. صدای امدادگران را میشنیدم که میگفتند این یکی هم شهید شد! حتی شنیدم که برایم فاتحه خواندند. یکی از دوستان که برای خداحافظی بالای سر من آمده بود متوجه شده بود که کاور پلاستیکی روی تابوت من بخار گرفته و من نفس میکشم و جان دوباره یافتهام. بعد از انتقال به بیمارستان، ۹ ماه در وضعیت بسیار سخت و تحتدرمان بودم و نتوانستم در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ شرکت کنم. این اتفاق نهتنها باعث ترس من نشد بلکه موجب شد تا دوباره به جبهه بروم و در ماههای پایانی جنگ بهعنوان بیسیمچی در مناطق عملیاتی حضور داشته باشم.»
یادی از دانشآموز شهید حبیب آقاجانلو
آنقدر شناسنامهاش را دستکاری کرد تا سوراخ شد
چه زیبا رقم زدی سرنوشتات را بیآنکه درس پس داده باشی در کلاس زندگی! شهد شهادت نوش جانت که بیهراس از پـای نیمکتهای چوبی برخاستی و بهسوی مکتبخانه دیگری شتافتی تا تکلیف شبت را در شبیخونهای جبهه بنویسی. راستی بگو ببینم وقتی کارنامه ثلث آخرت را به امامزمان(عج) نشان دادی، چه حالی داشتی؟
چه حالی داشتی وقتی شاگرد اول مدرسه ایثار شدی!؟ چقـدر زود بـود رفتنـت بـه جبهـه و چقـدر بـزرگ بـود بـرای قامـت نحیـف تـو لبـاس رزمندگـی. کاش مجال میدادی خانوادهات یک دل سیر تو را ببینند و بعد از کنارشان بروی. اما نگران نباش! افتخاری که تو بر قلب آنها نهادی بهترین یادگاری است که از تو دارند و به آن میبالند.
اینها سطور شرح حالی است برای شهدای دانشآموز که در سالهای دفاعمقدس مردانه پای میهن و اعتقاداتشان ایستادند. یکی از این دانشآموزان شهید حبیب آقاجانلو است که در سال ۱۳۴۹ در شهر تهران متولد شد. شهادت ۲ برادرش امیر و مجید چنان او را عاشق جبهه و جنگ کرده بود که هوش و حواسش را از درس و مشق برده بود. آن زمان او دانشآموز سال سوم راهنمایی در مدرسه شهید کشوری بود و از نظر قانونی سنش برای اعزام به جبهه کم بود. در نهایت با دست کاری کردن شناسنامهاش، در سن ۱۴ سالگی عازم جبهه شد و در یکی از مناطق عملیاتی در بیستوهفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
مرحوم «حسـنیه احتشـام» مـادر حبیـب در کتاب دفترچههای خاکی از خاطرات او چنین روایت کرده بود: «درس حبیـب خیلـی خوب بـود و همیشـه شـاگرد اول مدرسه میشد.
بعد از شهادت امیر و مجید، هوای رفتن به جبهه به سرش زد. برادر بزرگترش مخالفت کرد و گفت حبیب سن و سال کمی دارد و باید درسش را بخواند. یک روز از صبح تا ظهر ۳ بار برای ثبتنام به پایگاه مالکاشتر رفت. آنقدر شناسنامهاش را دستکاری کرده بود که جای تاریخ تولدش، سوراخ شده بود. به او گفته بودند باید شناسنامه سالم بیاوری. دفعه بعد شناسنامه برادرش مجید را که شهید شده بود به پایگاه ابوذر برد و ثبتنام کرد! مسئولان پایگاه آنقدر درگیر ثبتنام بودند که متوجه نشدند شناسنامه باطل شده است. در مراحـل بعدی اعزام به این موضوع پـی بردند و من و برادرش صادق را که از مسئولان پایگاه بود احضار کردند. وقتی به مسجد رفتم، همه فکر کردند چون ۲ پسرم شهید شدهاند با رفتن حبیب مخالفت میکنم اما برعکس نهتنها مخالفت نکردم بلکه با جدیت تمام به آنها گفتم حبیب نباید از قلم بیفتد و بالاخره با رضایت خانواده با شناسنامه واقعی ثبتنام و به جبهه اعزام شد.»
نظر شما